دختر داغون







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





داداش عشق ابجی

توی کلاس درس تمام حواسم به دختری بود که کنار دستم نشسته بود .



او من را داداشی صدا میزد. من نمیخواستم داداشش باشم .



میخواستم عشقش مال من باشه ولی اون توجه نمیکرد.



یک روز که با دوستاش دعواش شده بود اومد پیش من



و گفت: داداشی و زد زیر گریه...



من نمیخواستم داداشش باشم ... میخواستم عشقش مال من باشه



ولی اون توجه نمیکرد...



جشن پایان تحصیلی اش بود من رو دعوت کرد .



او خوشحال بود و من از خوش حالی او خوش حال بودم.



توی کلیسا روبروی من دختری نشسته بود که زمانی عشقش مال من بود.



خودم دیدم که گفت:بله . بعد اومد کنارم و طوری اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت:



داداشی... من نمیخواستم داداشش باشم .میخواستم عشقش مال من باشه



ولی اون توجه نمیکرد...........................................................



الان روبروی من قبر کسی است که زمانی عشقش مال من بود...



داشتم گریه میکردم که یکی از دوستاش دفتری به من داد



داخل دفتر نوشته شده بود:



(( من نمیخواستم تو داداشی من باشی ...



میخواستم عشقت مال من باشه



ولی تو توجه نمیکردی



نظرات شما عزیزان:

مارال
ساعت17:02---3 اسفند 1393
خیلی قشنگه عزیزم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 10:2 PM | |